شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام‌هاي اتاق

ساعت ویکتوریا
+ خدا مي داند،ولي........................ آن روز که آخرين زنگ دنيا مي خورد ديگر نه مي شود تقلب کرد ونه مي شود سرکسي را کلاه گذاشت. آن روز تازه مي فهميم دنيا با همه بزرگي اش از جلسه امتحان هم کوچکتر بود. آنروز تازه مي فهميم که زندگي عجب سوال سختي بود ،سوالي که بيش از يک بار نمي توان به آن پاسخ داد.
خدا کند آنروز که آخرين زنگ دنيا مي خورد، روي تخته سياه قيامت اسم ما را جزء خوبها بنويسند. خدا کند حواسمان بوده باشد وزنگهاي تفريح آنقدر در حياط نمانده باشيم که حيات يادمان رفته باشد. خدا کند که دفتر زندگيمان را جلد کرده باشيم وبدانيم دنيا چک نويسي بيش نيست. خداکند؟؟؟؟به نقل از اتاق آبي
+ چشمم به رفتنت، دلگيرم از خودم*فرصت نشد بگم*من عاشقت شدم،ما ميرسيم به هم*كاش مونده بودي و ميشد بهت بگم*ما عاشق هميم،ما ميرسيم به هم*كاش اينجابودي وميشدبهت بگم*ميترسم از همه،ازين شبهاي سرد*تو فكر رفتني، كاريش نميشه كرد*ميخواستم بهت بگم،فكر كسي نباش*ميخواستم بهت بگم ،امادلم نذاشت*من عاشقت شدم،ماميرسيم به هم*كاش مونده بودي وميشدبهت بگم*ما عاشق هميم،ما ميرسيم به هم*كاش اينجا بودي وميشد بهت بگم…*کاش...*
چراغ جادو
گروه مهتاب سبز
vertical_align_top